ای فسانه، خسانند آنان که فروبسته ره را به گلزار
ویدئویی از مانلی آیگانی

نمایش یک روزه- پنج شنبه ۱۴ مرداد ماه ۱۳۸۹
۴-۸ عصر
گالری طراحان آزاد
تهران، میدان فاطمی، میدان گلها، میدان سلماس، شماره ۵
تلفن ۸۸۰۰۸۶۷۶
۸۸۰۲۷۱۸۱
ای فسانه خسانند آنان
که فروبسته ره را به گلزارما کجا و چگونه بزرگ شده ایم؟ چقدر یاد گرفته ایم که باید از هم بترسیم؟ چقدر از تحسین دیگران، به خاطر آنچه واقعاً نیستیم، لذت برده ایم؟ و آن دیگران، و این لذت، تا کجا همراه ما هستند؟
سانسور درونی میشود. آنقدر درش خبره میشویم که گویی پاره ای جدا ناشدنی است از زندگی مان. توان تشخیص اینکه من چه میخواهم را در این زمان از دست میدهیم.
مفاهیمی چون بد و خوب، تضادهای ذهن ما با محیط پیرامون مان را میسازد، و عاقبت بهرغم اینکه می دانیم آن که دلخواه ماست چیست با بی رحمی سرکوب خویش را آغاز می کنیم، چرا که اگر آنچه دلخواه ماست از آموزه های ما سر باز زند، گستاخانه و نامتعارف می نماید، پس آنچه به تاراج میرود من است و گاه که با ستیزی مدام و درونی بر این من دروغین فائق می آییم و بر آنچه می طلبیم می ایستیم تراژدی اصلی اتفاق می افتد. من ِِ ستمگر به جهان غالباً ناخوشایندتر از منی ست که بر خویشتن ستم می کند، آنگاه این من ِِ بد میماند و حس گناه.
تا کجا این احساس گناه است که به جای شعور ما تصمیم گیرنده در اعمال ماست؟ در این چرخش معیوب، ستم از دیگران به ما، از ما به خویشتن و از ما به دیگران انتقال می یابد. ما همه در کار جُور خویش و جُور دیگری هستیم. زمانی که این جُور عادت می شود، دروغی به استمرار جایگزین حقیقت می شود و منای که میان این دروغ و حقیقت گم شده است و مرز این میانه را گم می کند. «چه می خواهم»ای که گم شده است.
و من، وا می دهد.